آنالیز فیلم Sisu: Road to Revenge ، بازگشت آتامی کورپی و جهنم تازه ای که مقابلش قد علم می نماید
به گزارش تور ایران، تماشای فیلم Sisu: Road to Revenge شبیه برخورد با فیلمی است که از همان ثانیه های اول تکلیف خود را روشن می نماید. اثری که به جای پیچیدگی های فکری یا بازی های روایی، به ریشه های سینمای اکشن برمی شود؛ جایی که حرکت، خشونت، سکوت و ارادهٔ انسانی پایه های اصلی داستان را می سازند. اما پیش از آنکه وارد دنیا این دنباله شویم، باید به نکته ای توجه کرد که برای تماشاگرانی که قسمت اول را ندیده اند لازم است.
سیسو فقط نام یک فیلم نیست. یک مفهوم قدیمی فنلاندی است که در زبان انگلیسی ترجمهٔ مستقیمی ندارد. گاهی آن را سرسختی تام، گاهی شجاعت دیوانه وار، و گاهی مقاومت تا آخرین تکهٔ توان توصیف می نمایند. همین روحیه، قلب قسمت اول بود و اکنون پایهٔ اصلی دنباله قرار گرفته.
Sisu 2022 داستان مردی به نام آتامی کورپی را روایت می کرد؛ یک سرباز سابق فنلاند که در تنهایی کامل در دل شمال سرد زندگی می نماید و وقت خود را صرف جست وجوی طلا می نماید. گذشتهٔ او مخفی بود، خانواده اش سال ها پیش در جنگ به دست ارتش سرخ کشته شده بودند و اکنون تنها خواسته اش این بود که در آرامش طلا جمع کند و از دنیا دور باشد. در قسمت اول، نازی ها هنگام عقب نشینی طلاهای او را می دزدند و کورپی مثل حیوانی که قلمرویش مورد حمله قرار گرفته، وارد چرخه ای از انتقام می شود. فیلم اول پر بود از خشونت عملی، بدلکاری های کثیف و طراحی صحنه هایی که یادآور فیلم های جاده ای جورج میلر بود.
دنبالهٔ نو ادامهٔ مستقیم همان دنیا است، اما با تغییر دشمن و تغییر فضای سیاسی. دیگر خبری از نازی ها نیست. این بار بقایای ارتش سرخ، در مناطقی که پس از جنگ به شوروی واگذار شد، قلمرو کورپی را تهدید می نمایند. فیلم برای تماشاگر نو کاملاً قابل فهم است و تماشا قسمت اول شرط لازم نیست، چون قسمت دوم از ابتدا به گونه ای روایت می شود که هم ماهیت قهرمان و هم تاریخچهٔ او بدون دیالوگ اضافی در فکر جا می گیرد.
بازگشت به نقطهٔ شروع: کورپی در سرزمین از دست رفتهٔ خود
قسکت اول فیلم جایی شروع می شود که قسمت قبلی تمام شده بود. جنگ دنیای دوم به انتها رسیده، اما ویرانی و رنج هنوز از چهرهٔ زمین پاک نشده. کورپی به خانهٔ قدیمی اش در منطقه ای بازمی شود که اکنون تحت کنترل شوروی است. این خانه فقط یک مکان نیست؛ نمادی است از زندگی گذشتهٔ او، لحظه هایی که با خانواده اش داشته و همهٔ آنها در تصفیهٔ خون بار ارتش سرخ از بین رفته اند.
هلاندر، کارگردان فیلم، به جای آنکه این پیش زمینه را با فلاش بک های صریح بیان کند، از تصویر و حرکت برای انتقال آن استفاده می نماید. کورپی در سکوت کامل به خانه نگاه می نماید، دست روی چوب دیوار می کشد، و سپس با دقت شروع به جدا کردن خانه، تخته به تخته می نماید؛ انگار دارد یک جسد را با احترام کالبدشکافی می نماید تا از آن دوباره چیزی تازه بسازد.
این سکانس، نقطهٔ عاطفی مهم فیلم است. کسی که قسمت اول را ندیده هم فوراً می فهمد خانه برای او چه معنا دارد و فقدان چقدر در وجود او ریشه دوانده. فیلم نیازی به دیالوگ ندارد. حرکات کورپی، هموار کردن خاک زیر چرخ های کامیون و جمع کردن عکس قدیمی خانواده، همهٔ چیزی است که برای درک گذشتهٔ او لازم است.
یالمازی هلاندر و ساختن دنیایی با کمترین کلمات
برای معرفی سبک کارگردان، باید به این نکته اشاره نمود که هلاندر برخلاف جریان رایج سینمای اکشن امروز، به مقدار زیادی به سکوت، ریتم و فیزیک صحنه وابسته است. سینمای او از ابتدا بر دو اصل شکل می گیرد:
اول اینکه حرکت جایگزین دیالوگ می شود. دوم اینکه اجسام واقعی، ابزارهای اصلی روایت اند. در دنیای او چوب ها، میخ ها، آتش، خاک، وسایل سادهٔ خانه و ماشین های جنگی نقش مهم تری از کلمات دارند. همین باعث شده اکشن او نه شبیه فیلم های دیجیتالی، بلکه شبیه نسخهٔ امروزی فیلم های صامت باشد؛ جایی که بدن بازیگر، مسیر دوربین و وزن اجسام روایت را پیش می برد.
درک این شیوهٔ کارگردانی برای تماشاگرانی که قسمت اول را ندیده اند لازم است. چون Sisu 2 ادامهٔ مستقیمی از این دنیا است. دنیای که در آن سکوت کورپی سنگین تر از هر تک جملهٔ قهرمانان هالیوودی است و هر ضربه به جسم او، بخشی از شخصیت پردازی محسوب می شود.
ورود دشمن نو: ایگور دراگانوف و شروع نبردی که سال ها انتظارش را می کشید
فیلم درست زمانی که کورپی با کامیون پر از قطعات خانه اش در جاده های سرد فنلاند حرکت می نماید، خط داستانی دوم را وارد می نماید. این خط داستانی، دشمنی تازه اما بسیار آشنا را معرفی می نماید. ارتش سرخ که هنوز کابوس شکست های گذشته را با خود حمل می نماید، تصمیم می گیرد افسانهٔ کورپی را یک بار برای همواره خاموش کند.
این جاست که شخصیت ایگور دراگانوف وارد صحنه می شود. او افسر سابقی است که سال ها پیش در کشتار خانوادهٔ کورپی نقش داشته و اکنون پس از تحمل سال ها زندان، برای مأموریتی آزاد می شود که هم شخصی است و هم سیاسی. او می خواهد کورپی را نه فقط بکشد، بلکه افسانه اش را از بین ببرد.
برای تماشاگر نو، فیلم خیلی زود روشن می نماید که این دو مرد تاریخ مشترکی دارند. بدون اینکه وارد شرح های مستقیم شود، از رفتار دراگانوف و خشم مهار نشده اش می فهمیم که انتقام او فقط مأموریت نیست؛ یک وسواس قدیمی است.
نخستین برخوردها: کورپی و جاده ای که پر از مرگ پنهان شده است
بخش ابتدایی فیلم، با وجود ظاهر آرامش، درواقع میدان گستردهٔ تهدید است. کورپی نمی داند ارتش سرخ رد او را گرفته، اما تماشاگر از همان نماهای نخست کناره گیری دشمن، نگاه سنگین و تعقیب های دوردست، متوجه می شود که یک طوفان در راه است.
کورپی در این بخش، هنوز وارد شرایط جنگی نشده. اما فیلم به وسیله جزئیات کوچک نشان می دهد که او هیچ وقت ضعف ندارد. وقتی موتور کامیون صدای نامنظمی می دهد، وقتی طناب بار شل می شود، وقتی سگش صداهایی ناشناس را می شنود، فیلم یک فضای تهدید دائمی می سازد.
در همین حال، دراگانوف با سرعت در حال جمع کردن نیرو و تجهیزات است. او سربازان نقاب دار، موتورهای نظامی و ماشین های زرهی را برای شکار کورپی آماده می نماید. تصویری که فیلم از او می سازد، بیش از آنکه یک فرمانده نظامی باشد، شبیه یک شکارچی حرفه ای است که خود را برای کشتن موجودی افسانه ای آماده می نماید.
تغییر لحن: از سوگ خاموش به شروع طوفان
وقتی فیلم به نقطه ای می رسد که مسیر کورپی و نیروهای دراگانوف به هم نزدیک می شود، لحن اثر نیز تغییر می نماید. سکوت سنگین جای خود را به تنش می دهد، اما همچنان بدون آنکه به دام شلوغی یا اغراق گفتاری بیفتد.
ابزارهای صحنه در اینجا نقش مهمی دارند. ماشین باری کورپی، قطعات خانه، ابزارهای نجاری و حتی طناب ها تبدیل می شوند به عناصر اصلی ورود او به نبرد. این انتخاب های ساده تأکید می نمایند که او هرگز جنگ را انتخاب نمی نماید، بلکه مجبور است در دل آن زنده بماند.
این قسکت دوم قلب تپندهٔ فیلم است. جایی که از سویی شخصیت کورپی در برابر تهدیدهای واقعی قرار می گیرد و از سوی دیگر کارگردان با اعتماد به نفس کامل نشان می دهد که چگونه می توان اکشنی ساخت که هم خون چکان باشد و هم شبیه یک پایکوبی بی رحمانه.
حرکت به سمت درگیری: جاده هایی که به میدان جنگ تبدیل می شوند
وقتی کامیون کورپی با بار چوب های خانه در امتداد جاده های خیس و خاکی پیش می رود، فیلم آرام آرام سایه های تهدید را پررنگ تر می نماید. صدای موتورهای دور، رد لاستیک هایی که برف را شکافته اند و نگاه سنگین سربازانی که در فاصلهٔ دور او را تحت نظر دارند، فضایی می سازد که هم مرموز است و هم پرتنش.
کورپی، برخلاف قهرمانان معمول سینمای اکشن، نه سخنی می گوید و نه حتی واکنشی اغراق آمیز نشان می دهد. نگاه او به جاده همان نگاه کسی است که جنگ را درونی نموده و می داند دیر یا زود دوباره مجبور می شود بایستد و از خود دفاع کند. این سکوت درونی، فیلم را از همان ابتدا از قالب های کلاسیک اکشن جدا می نماید.
ورود نخستین موج دشمنان: برخوردی که هنوز چیزی نیست اما همه چیز را تغییر می دهد
در نخستین لحظهٔ درگیری، فیلم نشان می دهد که دنیا هلاندر چگونه عمل می نماید. کورپی در میان جاده ناچار می شود برای لحظه ای توقف کند، و این توقف کوتاه کافی است تا چند سرباز نقاب دار راه را بر او ببندند.
این بخش بدون موسیقی اغراق آمیز اجرا می شود. تنها صدای قدم ها، صدای سنگین نفس ها و صدای موتور کامیون شنیده می شود. همین فضای خام و ساده تبدیل می شود به زمینه ای مناسب برای ورود خشونت ناگهانی.
در همین برخورد اولیه، فیلم این پیغام را می دهد که در دنیای Sisu هیچ ابزار ساده ای بی استفاده نمی ماند. حتی کوچک ترین تکهٔ چوب می تواند به سلاحی مرگبار تبدیل شود. کورپی از همان تخته های خانه که قرار است نماد آرامش آینده اش باشد، برای دفاع از خود استفاده می نماید. این تناقض میان خشونت و بازسازی، بخش مهمی از هویت فیلم است.
توسعه خشونت: حرکت از نبردهای کوچک به برخوردهای بزرگ تر
در ادامهٔ مسیر، شدت درگیری ها افزایش پیدا می نماید. موتورهای زرهی و سربازان بیشتری وارد صحنه می شوند و فیلم به شکل قابل توجهی سرعت می گیرد. اما نکتهٔ مجذوب کننده اینجاست که این سرعت به هرج ومرج تبدیل نمی شود.
فیلم در نیمهٔ میانی، بیشتر شبیه یک تعقیب و گریز طولانی اما کاملاً کنترل شده اجرا می شود. این بخش از فیلم شباهت های مشخصی به آثار جورج میلر دارد، اما در عین حال سبک بومی هلاندر کاملاً حفظ می شود. او اجازه نمی دهد اکشن از کنترل خارج شود و هر ضربه، هر سقوط و هر انفجار جایگاه مشخصی در روایت دارد.
برای کسی که قسمت اول را ندیده، همین بخش کافی است تا بفهمد چرا کورپی یک افسانه به شمار می رود. او نه با تکنولوژی برتر، نه با سلاح های سنگین و نه با حمایت گروهی می جنگد. تنها چیزی که دارد، اراده و چوب های کامیون است. همین سادگی است که شخصیت را مجذوب کننده و قابل باور می نماید.
طنز سیاه پنهان در میان انفجارها
در میان خشونت بی وقفه، لحظه هایی وجود دارد که ناخودآگاه تماشاگر را به خنده می اندازد. نه به خاطر طنز آشکار، بلکه به خاطر اغراق جسورانه ای که در طراحی صحنه ها وجود دارد.
برای مثال، در جایی که یکی از سربازان سعی می نماید با سرعت با موتور به کورپی حمله کند، ضربهٔ دقیق او باعث می شود موتور به شکلی عجیب به هوا پرتاب شود. یا در صحنه ای دیگر، یک سرباز با تماشا کورپی قدمی عقب می رود، اما زمین زیر پایش یخ زده و لغزنده است و همین باعث می شود سقوطی ناگهانی داشته باشد.
این لحظه ها نشان می دهند که فیلم، با وجود فضای تلخ و پساجنگ، از شوخ طبعی به عنوان بخشی از ریتم استفاده می نماید. این شوخ طبعی هرگز لحن فیلم را خراب نمی نماید، بلکه به آن وزن می دهد و خشونت را قابل تحمل تر می نماید.
کورپی و شکل گیری تدریجی اسطوره: مردی که نمی میرد
در همین میانهٔ فیلم، یک ویژگی مهم شخصیت کورپی کاملاً آشکار می شود. او ضربه می خورد، زمین می افتد، می سوزد، زخمی می شود و چندین بار تنها به لطف واکنش های غریزی خود از مرگ می گریزد. اما هیچ کدام از این آسیب ها او را کند نمی نماید.
بدن او در نیمهٔ دوم فیلم مانند یک تکهٔ زغال داغ است که هرچه بیشتر فشرده شود، تابناک تر می شود. فیلم بدون این که شخصیت را به شکل ابرانسانی اغراق آمیز نشان دهد، به طور ناگهانی و طبیعی از او موجودی می سازد که انگار می تواند درد را از بدنش بیرون براند.
تماشاگر خیلی زود متوجه می شود که این مرد مثل آدم های معمولی نیست. اما تفاوتش از مسیر باورپذیر جلو می رود. کورپی دررفتگی های مفاصلش را جا می اندازد، زخم هایش را پانسمان نمی نماید، خونریزی را تحمل می نماید و با هر قدم، انگار بخشی از وجودش با خطر یکی می شود.
نخستین روبه رویی غیرمستقیم با دراگانوف
در بخش هایی از فیلم، قبل از رویارویی نهایی، فقط سایهٔ دراگانوف دیده می شود. صدای موتورهای زرهی، مکالمات سنگین او با سربازان و نگاه سردش هنگامی که مسیر کورپی را روی نقشه دنبال می نماید، یک بستر ترسناک می سازد.
وقتی سربازی شکست می خورد، واکنش او همان واکنش شکارچی ای است که می داند حیوان زخمی در حال دویدن هنوز تهدید واقعی است. این لحظه ها باعث می شود خطر دراگانوف بیش از یک دشمن فیزیکی جلوه کند. او مانند گذشته ای است که کورپی نمی تواند از آن فرار کند.
بالارفتن سطح نبردها و تبدیل جاده ها به کابوس واقعی
در نیمهٔ انتهای Sisu: Road to Revenge، فیلم پس از مجموعه ای از درگیری های بی وقفه، سرعت خود را از دست نمی دهد. برعکس هرچه جلوتر می رود ضرب آهنگ تندتر، ضربه ها سنگین تر و برخورد دو نیروی اصلی داستان نزدیک تر می شود. اینجا فیلم دیگر دربارهٔ تعقیب یا بقا نیست. دربارهٔ پاک کردن حسابی است که سال ها بین دو مرد به جای مانده بود. کورپی برای نجات خانهٔ خود می جنگد و دراگانوف برای نابودی افسانه ای که وجودش را تهدید می نماید.
با این که فیلم همچنان از دیالوگ های اندک استفاده می نماید، اما همین سکوت است که به مرحلهٔ انتهای وزن سنگین می دهد. هر حرکت کورپی و هر نگاه دراگانوف حکم زبان دو مردی را دارد که دیگر چیزی برای گفتن ندارند و تنها عمل می تواند تکلیف را روشن کند.
نزدیک شدن دو مسیر: کورپی در آستانهٔ نابودی و باززایی
در بخش هایی از اواخر فیلم، بدن کورپی چنان زخم خورده که به سختی می توان او را همان مردی دانست که در ابتدای فیلم با آرامش خانه اش را جمع می کرد. اما همین فرسودگی، لایهٔ تازه ای از شخصیت او را آشکار می نماید. زخم ها برای او توقف نیستند، بلکه تبدیل می شوند به بخشی از مسیر باززایی.
تماشاگر در لحظاتی احساس می نماید کورپی ممکن است برای نخستین بار تسلیم شود، اما فیلم با یک چرخش طبیعی نشان می دهد که او نه تنها تسلیم نمی شود، بلکه از هر ضربه به انرژی نوی می رسد. این طراحی شخصیت، چیزی فراتر از اغراق سینمایی است. ساده اش این است که کورپی به جای پیشروی به وسیله قدرت، به وسیله تداوم پیش می رود. این همان مفهوم سیسو است؛ شجاعت خاموشی که نه با فریاد بلکه با ادامه دادن تعریف می شود.
دراگانوف و تبدیل نفرت شخصی به نبردی اسطوره ای
در سوی دیگر روایت، دراگانوف کم کم از قالب یک آنتاگونیست نظامی خارج می شود و به شکلی نمادین به گذشتهٔ کورپی تبدیل می شود. او دیگر فقط دشمنی نیست که می خواهد قهرمان را بکشد، بلکه چیزی شبیه خاطره ای زنده از جنایات قدیمی است؛ چیزی که کورپی باید آن را روبه رو شود تا بتواند خانهٔ خود را دوباره بسازد.
استفان لنگ در این مرحله برترین بازی خود را ارائه می دهد. او بدون اغراق، دشمن را ترکیبی از هوش، غرور و خشونت نشان می دهد. نگاه او به کورپی پر از ترس و احترام پنهان است، اما در بلندی صدایش هنوز همان حیوان زخمی دیده می شود که می خواهد نشان دهد هنوز می تواند ضربه بزند. همین ترکیب باعث می شود تقابل نهایی نه فقط بدنی، بلکه روانی هم باشد.
صحنهٔ ایستگاه قطار: جایی که فیلم وارد افسانه می شود
وقتی مسیر هر دو مرد به ایستگاه قطار می رسد، فیلم وارد مرحله ای می شود که در آن دیگر مرز میان واقعیت و اغراق محو است. این فضا با چوب های خردشده، آهن های زنگ زده و سربازانی که از هر سو وارد می شوند، تبدیل به نوعی میدان نبرد نمادین شده.
کورپی در این صحنه با کمترین سلاح ممکن می جنگد. آن چه او دارد همچنان همان تخته های چوب است؛ یادگار خانه ای که از دست داده. همین جزئیات باعث می شود خشونت این مرحله پیچیده تر از آن چیزی باشد که در ظاهر می بینیم. کورپی با هر ضربه، بخشی از گذشتهٔ خود را از سایهٔ دشمن پس می گیرد.
دراگانوف نیز با نگاه های پر از خشم و نفرت، کوشش می نماید آخرین تیر ذخیرهٔ خود را رها کند. فیلم در این بخش با هوشمندی فاصله ها را کم می نماید. دیگر هیچ وسیلهٔ سنگینی باقی نمانده و جنگ به تقابل نزدیک تن ها تبدیل می شود. این لحظه ها، نقطهٔ اوج کارگردانی هلاندر هستند؛ جایی که خشونت عملی، بافت صحنه و سکوت سنگین شخصیت ها به یکدیگر متصل می شوند.
انتها رویارویی: لحظه ای که افسانه شکل کامل تری به خود می گیرد
در نهایت تقابل دو مرد به شکلی رقم می خورد که نه اغراق آمیز است و نه ساده. کورپی با بدنی که به سختی حرکت می نماید، پیروز می شود ضربهٔ نهایی را بزند. اما فیلم اجازه نمی دهد این لحظه به یک نمایش قهرمان گرایانه تبدیل شود. هیچ موسیقی پیروزمندانه ای پخش نمی شود. هیچ لبخند یا جمله ای بیان نمی شود. همه چیز با همان لحن خاموش و بی ادعا به انتها می رسد.
تماشاگر به جای شادی احساس نوعی آسودگی می نماید. نبرد کورپی تمام می شود نه به خاطر قدرتش، بلکه به خاطر پایداری اش. نتیجهٔ این انتها یک پیروزی پرهیاهو نیست، بلکه نوعی آرامش کوتاه است؛ آرامشی که برای مردی مثل او شاید تنها پاداش ممکن باشد.
بازگشت به خانه: بازسازی چیزی که از خاکستر مانده بود
پس از انتها نبرد، فیلم با یک تصویر ساده و آرام به انتها می رسد. کورپی خانهٔ نیمه جان خود را از مرز عبور داده و آن را به سرزمینی رسانده که می تواند دوباره در آن زندگی کند. هیچ چیز آماده نیست. هیچ اتفاق بزرگی رخ نداده. اما چوب ها سالم اند، عکس خانواده سرجای خود است و سکوت تازه ای در هوا پیچیده که با سکوت شروع فیلم فرق دارد.
این انتها بندی نشان می دهد که فیلم هرچند بر پایهٔ خشونت ساخته شده، اما پیغام اصلی آن دربارهٔ بازسازی است. کورپی نه برای کشتن، بلکه برای رسیدن به جایی می جنگد که بتواند دوباره خانه بسازد. همین انتخاب احساسی است که فیلم را از خشونت صرف دور می نماید.
بازی جُرما توممیلا: حضوری که بدون یک خط دیالوگ شخصیت می سازد
در جای جای فیلم، بازی جُرما توممیلا ستون اصلی روایت است. او با سکوت مطلق و صورت خستهٔ پوشیده از زخم، شخصیتی می سازد که تنها با نگاه می تواند مسیر داستان را تغییر دهد.
قدرت او در همین بی کلامی نهفته است. هر بار که زمین می افتد و دوباره بلند می شود، مخاطب نه مقاومت غیرواقعی می بیند و نه ابهت قهرمانان هالیوودی. به جای آن، تماشاگر انسانی می بیند که انگار چیزی درونی تر از قدرت بدنی او را به جلو می راند. این درونی بودن مهم ترین عامل در باورپذیر شدن شخصیت است.
چرا این فیلم میان انبوه اکشن های مدرن می ایستد؟
Sisu: Road to Revenge نه خودش را جدی می گیرد، نه ادعای معنای پنهان دارد و نه می خواهد در قالب های پیچیده حرکت کند. در عوض با تمرکز کامل روی اکشن عملی و استفاده از ابزارهایی ساده، نوعی سینمای قدیمی اما زنده را احیا می نماید.
اگر بخش بزرگی از اکشن های امروز به CGI و جلوه های دیجیتال وابسته شده اند، این فیلم ثابت می نماید که هنوز می توان با چوب، گل، انفجارهای واقعی و بدلکاری های سنگین اثری ساخت که هم تماشاگر را به وجد بیاورد و هم ریتم منحصر به خود داشته باشد.
فیلم با سادگی ساختاری خود به یک مزیت مهم رسیده: هر چیزی که در آن اتفاق می افتد، صرفاً برای تفریح نیست. در پس زمینهٔ خشونت، تماشاگر همواره تصویری از خانه، از خانوادهٔ ازدست رفته و از بازسازی می بیند. همین لایهٔ انسانی است که فیلم را از اکشن معمول جدا می نماید.
جمع بندی نهایی
Sisu: Road to Revenge فیلمی است که به جای گفتن، نشان می دهد. به جای فلسفه بافی، عمل می نماید. به جای ساخت شخصیت های پیچیده، دو نیروی ساده و قابل فهم را روبه روی هم قرار می دهد و از این سادگی، ضربه ای سینمایی می سازد که تا انتها اثر باقی می ماند.
این فیلم یک اکشن بی پرواست، اما در دل این خشونت، داستان مردی را روایت می نماید که می خواهد چیزی را که از او گرفته شده بازگرداند. به همین علت است که انتها فیلم با وجود تمام خون ریزی ها، یک حس آرامش و رضایت درونی دارد.
آتامی کورپی شاید قهرمان بزرگ تاریخ سینما نباشد، اما در دنیا کوچک و زمخت خود، نماد ارادهٔ خالص است. مردی که تا خانهٔ خود را از دل جنگ بیرون نکشد، آرام نمی گیرد.
دکتر علیرضا مجیدی
پزشک، نویسنده و بنیان گذار وبلاگ خبرنگاران
دکتر علیرضا مجیدی، نویسنده و بنیان گذار وبلاگ خبرنگاران .
با بیش از 20 سال نویسندگی ترکیبی مستمر در زمینهٔ پزشکی، فناوری، سینما، کتاب و فرهنگ.
باشد که با هم متفاوت بیاندیشیم!
دربارهٔ علیرضا مجیدی در خبرنگاران