بیوگرافی مریم حیدرزاده؛ دلیل نابینا شدن وی و شکست عاشقی
به گزارش تور ایران، مریم حیدرزاده شاعر، ترانه سرا، نقاش و نویسنده سرشناس ایران، متولد 29 آبان 1356 در تهران است. برای خواندن بیوگرافی مریم حیدرزاده و علت نابینای شدن وی با ما همراه باشید.
خبرنگاران | سرویس چهره ها - حتما تا به حال نام مریم حیدرزاده در تیتراژ خاتمهی بسیار از موزیک ویدئو ها دیده اید و یا در بعضی سی دی ها و نوار کاست های قدیمی در بخش شاعر نام مریم حیدرزاده به چشمتان خورده است. با ما همراه باشید تا با این شاعر و ترانه سرا بیشتر آشنا شوید.
بیوگرافی مریم حیدرزاده
مریم حیدرزاده متولد 29 آبان 1356 در بیمارستان شهدای تهران است. وی شاعر و ترانه سرا، نقاش و نویسنده است که در اواخر دهه هفتاد شعر هایی را به سبک محاوره و با استفاده از واژگان ساده و روان نوشت که باعث شهرت وی شد.
مریم حیدرزاده در کودکی (حدود سه و نیم سالگی) در اثر عمل جراحی و اشتباه پزشک، بینایی خود را از دست داد.
او در رشته حقوق قضایی در دانشگاه تهران تحصیل نموده است. پدر مریم بازنشسته ارتش و مادرش کارمند است. آن ها ساکن سعادت آباد تهران هستند و به خاطر نگهداری از مریم خیلی فعالیت بیرون از منزل ندارند. او دو خواهر به نام های نرگس و مرضیه دارد.
خوانندگان داخل کشور و خوانندگان فارسی زبان خارج از کشور در بسیاری از ترانه هایشان از اشعار و سروده های مریم حیدرزاده استفاده نموده اند.
ورود به تلویزیون
یکی از تهیه نمایندگان قدیمی تلویزیون به نام نادر کاشانی اولین کسی بود که به توانایی قلم مریم حیدرزاده ایمان آورد و او را برای پاسخ دادن به نامه های برنامه شب های تابستان به تلویزیون آورد. پس از آن در برنامه ای دیگر به نام طراوت و به تهیه نمایندگی کاشانی به عنوان مجری ظاهر شد.
شکست عاشقی و ترانه نفرین مریم
اولین قطعه از اولین آلبوم زیرزمینی محسن چاووشی نفرین نام دارد که مریم حیدرزاده آن را سروده است. وی درباره نگاه نفرت انگیزی که در این قطعه به معشوق داشته، گفته است: این ترانه برآمده از اتفاقی کاملا شخصی بود که در سال 79 برای من رخ داد و این کمترین کاری بود که بعد از یک شکست وحشتناک از دستم برمی آمد. البته مهم نیست و الان خوشحالم در کتاب اخیرم هم نوشته ام که از همه کسانی که از زندگی ام رفتند سپاسگزارم، چون اگر نمی رفتند آن کسی که بنا بود بیاید نمی آمد.
نقاشی های مریم حیدرزاده
مریم به دلیل علاقه زیادی که به نقاشی داشت از تیر ماه سال 89 آغاز به یادگیری نقاشی کرد و تا اسفندماه همان سال حدود 140 قطعه آبرنگ کشید. او اولین نمایشگاه خود را با نام پس از آن همه حسرت در نگارخانه مینا تهران برپا کرد. وی در یک مصاحبه درباره علاقه اش به نقاشی می گوید:
3.5 سالم که بود قبل از عمل جراحی روی چشمم یکی از دوستان پدرم از کیش برایم یک آبرنگ بسیار زیبا آورد. من به نقاشی آبرنگ علاقه زیادی داشتم. قبل از جراحی می خواستم نقاشی بکشم که مادرم گفت، صبر کن بعد از جراحی بینایی ات کاملا خوب می گردد و حسابی نقاشی می کشی، اما من از اتاق عمل که بیرون آمدم دیگر آن آبرنگ ها را ندیدم و همین مسئله باعث شد این موضوع به حسرت بزرگی در دلم تبدیل گردد. در این مدت باور کنید هر چه گشتم آن آبرنگ ها را پیدا نکردم، چون مادرم پنهان نموده بود. تا اینکه آقای قاسمی زاده از سال 89 نقاشی را با من آغاز کرد تا این حسرت چندین ساله ام از بین برود. اتفاقا من اولین نمایشگاه عکسم را نیز برپا کردم و اسمش را هم با همین عنوان گذاشتم پس از آن همه حسرت… از همه جالب تر اینکه همان جعبه آبرنگ کودکی ام را در نمایشگاه دیدم که بالاخره مادرم رو نموده بود هرچند آبرنگ ها خشکیده بودند، اما حسرت چندین ساله من از بین رفت. حدود 12 نمونه از نقاشی هایم نیز در اینترنت هست.
کتاب های چاپ شده مریم
- در اردیبهشت 77 اولین کتاب شعر با عنوان پروانه ام خواهم ماند از این شاعر با احساس به چاپ رسید.
- سال 78 کتاب مال تمام من
- سال 79 تقصیر من نبود
- سال 80 مجموعه نامه های عاشقانه، سال 81 با تو یا هیچ کس
- سال 82 دیگر میذارمت کنار
- سال 83 مجموعه نثر این نامه هایی که پاره کردی
- پاییز 83 کتاب اون یکی رو جز من
مصاحبه با مریم حیدرزاده
بد نیست برای آشنایی بیشتر با این شاعر و ترانه سرا مصاحبه ای با او را بخوانیم و از زبان خودش با ویژگی های اخلاقی اش آشنا شویم.
از چه سنی شعر می گفتی؟
همواره مادرم تعریف می نماید که از سه، چهار سالگی جملاتی را که می گفتم آخرشان یک شباهتی به هم داشت البته خودم که یادم نمی آید. ولی از 8 سالگی یادم هست که شعر می گفتم و شعرهایم را به یاری معلم هایم تصحیح می کردم.
آغاز کار حرفه ای ات از کجا بود؟
آغاز کار حرفه ای من درسال 75 با یک برنامه تلوزیونی به نام با طراوت به کارگردانی آقای کاشانی بود که خیلی به ایشان سلام می رسانم و تشکر می کنم، چون برای من زحمات زیادی کشیدند. اجرای بخش عربی این برنامه با من بود. بعد اولین کتابم به نام پروانه ات خواهم ماند را در اردیبهشت 77 منتشر کردم.
اولین کاستی را که دکلمه کردی کدام بود؟
به پیشنهاد آقای کاشانی (کارگردان برنامه با طراوت)، وقتی استقبال از این برنامه را دیدند خیلی اصرار کردند که کتاب منتشر کنم. بعد از آن هم پیشنهاد کردند که، چون سبک خواندنت با سبک های دیگر متفاوت است بهتر است اشعارت را بخوانی این طوری مخاطب بیشتری پیدا می کنی من هم اشعارم را در کاستی با نام مثل هیچ کس اولین کاست و در سال 80 دومین کاستم را با نام به خاطر تولدت با آهنگسازی فریبرز لاچینی و با دکلمه من منتشر کردند.
دوست داری کدام خواننده اشعارت را بخواند؟
روی این مسئله تعصب ندارم که کدام خواننده اشعار من را بخواند. هر کس صدایش قشنگتر باشد و با اشعار من ارتباط برقرار کند من با او همکاری می کنم، ولی خواننده ای که خیلی محبوب من است و بیشتر از همه در کار کردن با ایشان راحت تر هستم آقای عصار است، چون به صدایشان علاقه مند هستم، ولی تا به حال پیش نیامده با هم همکاری کنیم شاید به دلیل متفاوت بودن سبک خواندنشان باشه و شعر هایی که انتخاب می نماید با شعر های من فرق می نماید، ولی خب خودشان می دانند که من صدایشان را خیلی دوست دارم و حتما هم نباید که شعر های من را بخوانند.
کدام اشعارت را بیشتر دوست داری؟
همه شعرهایم را دوست دارم ولی قشنگترین شعری که گفتم یک نامه بی جواب و سلام بهونه قشنگم برای زندگی بود که از همه بیشتر دوستش دارم و از بین ترانه ها (نفرین) آقای چاووشی را دوست دارم که شعر من را خیلی زیبا خواندند و من از اینجا از ایشان تشکر می کنم. کار آقای اعتمادی هم خوب است.
تنهایی را دوست داری؟
آره، تنهایی را دوست دارم همان طور که می دانید بیشتر شاعرا عاشق تنهایی هستند. عاشق تنهایی ام، چون هر چیزی که خلوت آدم را به هم بزند و من را اذیت کند از آن بیزارم. تنهایی نعمت بزرگی است و بیشتر شب ها شعر می گویم، چون با سکوتش سازگارتر هستم.
موضوعات شعرهایت را چگونه انتخاب می کنی؟
ترجیح می دهم موضوعی را که در خلوت خودم و در تنهایی ام به ذهنم می رسد را بنویسم تا اینکه در خصوص چیزی که به من گفته می گردد، چون هر موضوعی که به آدم پیشنهاد گردد راحت می گردد نوشت، ولی چیزی که به ذهن آدم بیاید دلنشین تر است.
چه شعرای ایرانی را دوست داری؟
حافظ از آن شاعر هایی است که من خیلی دوستش دارم و خیلی هم به فال حافظ اعتقاد دارم. همواره برای کوچکترین کاری که بخواهم انجام بدهم فال حافظ می گیرم. ما شبی دست بر آریم و دعایی می کنیم/ غم هجران تو را چاره به جایی می کنیم.
اشعار نیما یوشیج، فروغ و مولانا را هم هر روز می خوانم.
از روحیات خودت بگو؟
برعکس همه از فصل بهار بدم می آید. عاشق پاییزم، اما ماه اردیبهشت را خیلی دوست دارم. گل سرخ و رنگ قرمز را دوست دارم از رنگ آبی متنفرم. از سفر کردن خوشم نمی آید مگر قصدم کره ماه باشد. خیلی احساساتی و هیجانی هستم و به عشقی که دارم خیلی حسود و انحصار طلبم و در بدترین شرایط، نوشتن آرامم می نماید.
از چه ورزشی خوشت می آید؟
فوتبال و اسکی ورزش های مورد علاقه من است. شدیدا هوادار پرسپولیس هستم و پرسپولیسی ها را دوست دارم، ولی متعصب ترین آن ها علی انصاریان است. علاقه ام به پرسپولیس به حدی است که در بازی های مهم من به اردوی آن ها می روم.
از خارجی ها هم منچستر و رئال مادرید و میلان ایتالیا تیم های خوبی هستند و بازی هایشان را دنبال می کنم.
رشته ای را که انتخاب کردی دوست داری؟
کلاس پنجم ابتدایی که بودم دوست داشتم پزشک بشوم، ولی در دوره دبیرستان تصمیمم عوض شد. در دانشگاه رشته حقوق خواندم، ولی رشته ام را اصلا دوست ندارم.
از چه فیلمی خوشت می آید؟
بهترین فیلم من لیلا ساخته داریوش مهرجویی است. بیشتر فیلم هایی که ساخته می گردد فیلم های خوبی نیستند. بازیگر های مورد علاقه ام لیلا حاتمی، علی مصفا، محمدرضا فروتن و عرب نیا هستند.
چه زمانی از سفر خارجی تان برگشتید؟
چرا همه فکر می نمایند من به خارج از کشور سفر نموده ام؟! من یک ماه در سال 83 به کانادا رفتم و خیلی زود هم برگشتم. من نمی توانم در آنجا زندگی کنم و عاشق وطن و سرزمین خود هستم. باور کنید طاقت دوری ندارم و بعداً هم یک سفر تفریحی کوتاه مدت داشتم و درسم را نیز در لیسانس حقوق دانشگاه تهران دنبال می کردم، اما برای فوق حتما در رشته نقاشی شرکت می کنم.
شنیدیم به رنگ جایگاه های سالن ایراد گرفته بودید؟
بله، متوجه شدم در سالنی که قرار بود مراسم رونمایی از کتابم برگزار گردد جایگاه هایش آبی رنگ است. فورا واکنش نشان دادم و گفتم رنگ جایگاه ها باید عوض گردد و این طور بود که در سالنی که مراسم برگزار گردید رنگ قرمز حرف اول و آخر را می زد.
اگر ناراحت نمی شوید از اینکه چطور شد بینایی خود را از دست بدهید تعریف کنید؟
3.5 ساله بودم و همه جهان را مثل شما ها می دیدم که متاسفانه چشمانم آب مروارید آورد و با اینکه به یک چشم پزشک پروفسور مراجعه کردیم، اما در عمل جراحی اعصاب پشت چشمم هم قطع شد تا ارتباط شبکیه با مغز از بین برود و من بینایی ام را از دست بدهم.
پزشک جراح تان؟
پزشک من پروفسور محمد صادق زاده اسکویی بود که فردای عمل جراحی ام به آمریکا پرواز کرد و رفت. بعد از آن حتی از نظام پزشکی آمریکا هم استعلام گرفتیم که گفتند نام چنین پزشکی ثبت نشده است.
شاید او اگر بداند شما بینایی خود را از دست داده اید برای یاری به شما اقدام کند؟
همان موقع خودش متوجه شد که من نابینا شدم و گفت: متاسفم!
فقط گفت: متاسفم؟!
نه به مادرم هم گفت، تنها لطفی که می تواند در حق من بکند این است که پول عمل را نگیرد!
چرا باید این اتفاق برای شما می افتاد تا ناگهان جهانی روشن برایتان تیره و تار گردد؟
من اعتقاد دارم تقدیر من این بود که نابینا شوم. شاید اگر چشمانم را جراحی هم نمی کردم به خاطر یک موضوع دیگر به این مشکل دچار می شدم.
به خاطر این مشکل کسی را نفرین کنید؟
خیر، برای چه باید کسی را نفرین کنم؟ به نظر من خطای پزشکم هم عمدی نبود و بالاخره انسان جایزالخطاست. من همواره این جمله مادربزرگ خدابیامرزم را به خاطر سپرده ام که اگر خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد. واقعا به این جمله ایمان دارم.
چقدر امیدواری که بینایی ات را دوباره بازیابی؟
با یاری خدای مهربان کوشش می کنم برای پیوند چشم به آلمان یا هلند بروم. این دو کشور در پیوند چشم پزشکان ماهری دارند، اما متاسفانه دسته گل پزشکم، چون دو تا بود و از همه مهم تر عصب پشت چشمم هم قطع شد بنابراین عمل پیوند روی چشمم کار آسانی نیست. با این حال توکلم به خداست و انشااله روزی دوباره جهانی زیبا را می بینم.
گویا مدتی هم در کارت با ممنوعیت روبرو شده بودی؟
بله حدود 8 سال ارائه آثارم منع شده بود و به من مجوز نمی دادند.
به چه دلیلی؟
به خدا خودم هم نمی دانم مشکل چه بود و از کجا بود، اما خدا را شکر این مشکل با حمایت و پیگیری آقای جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاون فرهنگی اش دکتر صالحی از بین رفت. من در راستای برطرف مشکلم به وزیر نامه ای نوشتم که آقای جنتی شخصا به نامه من جواب دادند و ثابت کردند وزیر فرهنگ اند و به من احترام گذاشتند که جا دارد در همین فرصت از وزیر فرهنگ و همکارانش تشکر ویژه ای داشته باشم.
سوژه های اشعارت را چگونه انتخاب می کنی؟
من سوژه انتخاب نمی کنم بلکه سوژه ها از دلم می جوشد. 90 درصد ژانر اشعار من عاشقانه است. شعر مثل چشمه ای است که از دل کوه می جوشد و دل سنگ ها را می شکافد و به دریا می رود. شعری که با کوشش و زور زدن تنظیم گردد هرچند که فنی هم باشد، اما شعر دلنشین از آب در نمی آید.
گویا در این راه افرادی هم به شما یاری می نمایند؟
بله، دو خواهر دارم که خیلی یاری حال من هستند.
راستی در خصوص ازدواج چه نظری دارید؟
من آدم ایده آلیستی هستم و دوست دارم یا با کسی که دلم می خواهد ازدواج کنم یا با هیچ کس! ملاک و معیار من هم برای ازدواج این است که طرف مقابلم هنرمند باشد. وفاداری، صداقت و با احساس بودنش به اثبات برسد.
در آخر اگر حرفی داری بگویید؟
آرزو می کنم همه به آرزو هایی که نرسیدند برسند.
و در خاتمه شعری کوتاه از مریم حیدرزاده
من میگم بهم نگاه کن
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشات قشنگه
تو میگی جهان دو رنگه
من میگم چه قدر تو ماهی
تو میگی اول راهی
منبع: setare.com